گزارشگر:احمد عمران/یکشنبه 30 جدی 1397 - ۳۰ جدی ۱۳۹۷
احمدولی مسعود را از یازده سال به اینسو از نزدیک میشناسم. هرچند شناختِ من از او و رابطهاش با آمرصاحب شهید به سالهای دور برمیگردد؛ ولی در این یازده سال بیشتر با فضای فکری و دغدغههای آقای مسعود آشنا شدهام. گفتم «رابطهاش با آمرصاحب شهید»، شاید بسیاریها بگویند که او برادرش هست و آمرصاحب برادرانِ دیگری نیز دارد. درست است، اما به باور من رابطۀ احمدولی مسعود با آمرصاحب
شهید از نوعی دیگر بوده؛ او در میان برادران و اقوام خود، نزدیکترین پیوند ذهنی و آرمانی را با آمرصاحب داشته است.
روزی که با آقای مسعود برای اولینبار ملاقات کردم، سلاموعلیکی کرده و خودم را معرفی نمودم. جالب بود که او مرا از نوشتههایم میشناخت و علاقهمند آشناییِ بیشتر با من بود. گپ زدیم، آنهم صمیمانه و بیریا بهحدی که هرگز باورم نمیشد. من در همان نگاه و برخورد نخست، آقای مسعود را انسانی صمیمی و دوستداشتنی یافتم. کسی که میتواند رابطهاش را با اطرافیانش بهخوبی حفظ کند. من همواره به دوستانم گفتهام که شیفتۀ این خانواده هستم، منظورم خانوادۀ آمرصاحب شهید است. وقتی دوستانم از من میپرسند که دلیلِ این شیفتهگی چیست، میگویم وقتی با برادرِ آمرصاحب میبینی، چنان احساسِ راحتی و صمیمیت میکنی که پیوندِ پُرغرورش با قهرمان ملی نیز نمیتواند میان شما حایل گردد. انسانی هست بسیار صمیمی، رفیق و دانشور.
من بارها در خانۀ احمدولی مسعود با او دیدهام، در نشستهای سیاسیاش شرکت جستهام و در فعالیتهای آجندای ملی با او همکار بودهام. اما همیشه او را شخصی یافتم که به دیدگاهِ دیگران ارزش قایل است، به حرفهای اطرافیان گوش میدهد و اگر فهمید حرفی درست است، فوراً آن را میپذیرد. در این سالها دیدم که چهقدر به کشور و مردمش عشق میورزد. اصلاً اهلِ تعصب و دورنگی نیست. تمام مردم کشورش را دوست داردـ از هر قوم، زبان و تباری که باشند. او افغانستان را خانۀ مشترکِ همۀ اقوامِ باهم برادر و برابر میداند و نسبت به رنج و دردِ هموطنانش نمیتواند بیتفاوت بماند. از اینکه میبیند کشتی شکستۀ افغانستان همچنان در دریای پُرتلاطمِ نابسامانیها به سوی نامعلومی در حرکت است، غصه میخورد. همیشه حرفش از افغانستان و مردمش است. دغدغۀ کُلِ زندهگیاش این است که بتواند برای این کشورِ ویران و دچار رنجهای تعصب و قومگرایی و جنگ، کاری انجام دهد. اما هرگز عجول و بیبرنامه نبوده و نیست. یادم میآید حدود پنج ـ شش سال پیش در یکی از نشستها در خانهاش برایش گفتم: «سفیر صاحب (دوستانش او را سفیرصاحب خطاب میکنند) کاری عملی انجام دهید که با آجندا و فراخوان دادنِ صرف، کاری از پیش نمیرود. اما او به آهستهگی و متانت پاسخ داد که در افغانستان بسیاریها عجله دارند که کاری انجام دهند بدون آنکه خوب آن را سبک و سنگین کرده باشند. من میدانم وضعیت کشور خوب نیست و نیاز است که جلو نابسامانیها و ندانمکاریها گرفته شود ولی این کار نیاز به وقت و زمان دارد. باید شرایط مساعد شود و مردم بهدرستی خوب و بد را از هم تفکیک کنند. همه از دایرۀ تنگِ قوم و زبان بیرون شوند و به منافع کُل کشور بیندیشند.»
حرفهای آن روزش بهنظر زیاد محتاطانه آمد ولی طی سالهایِ بعد متوجه شدم که حق با او بوده است. در فضایی که همه از یکدیگر میترسند و دیوار بیاعتمادیها حتا دوستانِ نزدیک را به یکدیگر متردد میکند، چگونه ممکن است دم از اصلاحات و تغییرهای بنیادی به نفع کشور و مردم زد؟ چگونه ممکن است که دیگران را به سوی هدفی سوق داد که در آن خیرِ عمومی نهفته است؟
آقای مسعود حداقل از پانزده سال به اینسو به آرامی و طمأنینۀ یک رهبرِ دانشمند و متواضع، برنامههایش را با دیگران شریک ساخته است. اصلاً اهلِ این نیست که بگوید من فلان پُست و مقام را میخواهم مگر اینکه متیقن شود که در آن پُست و موقعیت میتواند برای مردم و کشورش کار و خدمتی صورت دهد. او دوست دارد که مردمش در رفاه و آسایش زندهگی کنند. کشورش بهترین کشورِ جهان باشد. جنگ نباشد، تعصب نباشد، بیاعتمادی نباشد، همه یکدیگر را دوست بدارند و برای افغانستانِ متحد و یکپارچه در زیر لوای حق و عدالت تلاش کنند، هیچ کسی شب با شکمِ گرسنه سرش را به بالین نگذارد، هیچ کودکی درد بیمکتبی و فقر را نچشد و هیچ مادری داغدار فرزندش نشود.
گاهی او را در عینِ حال که بسیار انسانی عملگراست، آرمانی مییابم. باز به خود میگویم که آیا میشود آرمانگرا نبود و عملگرا بود؟! کشور زمانی ساخته میشود که هم آرمانهای متعالی داشته باشیم و هم در عینِ حال عملگرا باشیم. این دو با یکدیگر میتوانند نجاتِ کشور را رقم زنند. حالا که آقای مسعود گام در صحنۀ پُرمخاطرۀ انتخابات افغانستان گذاشته، میدانم که هیچ یک از دغدغهها و ارزشهایش تغییر نکردهاند. میدانم که وضعیتِ کشور او را به این سمت برده است. میدانم که دلش برای نجات کشور میتپد. به همین دلیل برایش از صمیمِ قلب آرزوی موفقیت میکنم. برایش در این راهِ دشوارگذار توفیق میطلبم. میدانم که برای سیاستمدارِ اخلاقگرا، صحنۀ انتخاباتِ افغانستان جای مساعدی نیست. میدانم که نمیخواهد با خدعه و نیرنگ دیگران را بفریبد و یا به زورِ پول و اسلحه یارگیری کنـد. میدانم که بازهم صمیمانه و صادقانه طرح و برنامهیی را که سالها زحمت کشیده و مدون کرده، در برابر قضاوتِ مردم قرار میدهد تا با همراهیِ هم اجراییاش سازند. با این اوصاف، در هر حالتی، پیـروزی با اوست؛ چه اینکه او در جهتِ آرمانها و آرزوهایِ برحقِ مردم افغانستان و قهرمان ملی حرکت کرده و در این مسیر چیزی به نام شکست وجود ندارد.
Comments are closed.